۶/۰۵/۱۳۸۹

تونل

همیشه تونل ها برایم جالب بوده اند . تونل هایی که مدتی ما را در تاریکی فرو می برند اما بالاخره از آن ها خارج می شویم و به روشنایی می رسیم . گاهی ممکن است چندین تونل پشت سر هم قرار داشته باشند و ما فرصت زیادی برای ماندن در نور نداشته باشیم . گاهی بعضی تونل ها طولانی می شوند و زمان زیادی می برد تا از آن ها خارج شویم . تونل ها در زیر انبوهی از خاک وسنگ قرار دارند و اگر کسی با سرعت زیاد و بدون احتیاط از آن ها عبور کند ممکن است به خود صدمه برساند و نابود شود ولی اگر کسی آرام و سنجیده به حرکت خود ادامه دهد حتما از آن موفق خارج می شود . همیشه کسانی هستند که به ساختن تونل مشغولند . ولی رمزعبور از تونل ها این است که همیشه باید حرکت کرد و هیچ گاه تسلیم ناامیدی نشد تا این که از آن ها سربلند خارج شویم .
و چه شباهت عجیبی دارند این تونل ها با مشکلات زندگی که ما را از نور محروم کرده و به تاریکی فرو می برند

۵/۱۲/۱۳۸۹

تک و تنها



تک و تنها در گوشه ای نشسته ام ، همه چیز آشفته است ، از این پایین همه چیز بزرگ به نظر می رسد ، صدای خاله زری از درون اتاق پذیرایی به گوش می رسد ، حالا بیشتر از هر موقعی از او بدم می آید . همیشه فکر می کردم که او حق مرا خورده است . او تمام روز را با صدای بلند برای دیگران حرف می زند اما من هر چه قدر فریاد می کشم کسی صدایم را نمی شنود. به آن طرف اتاق نگاه می کنم ، شلوار را می بینم که مچاله روی تخت افتاده است و مرا مقصر این وضع خود می داند و در نگاهش نفرت موج می زند ، ولی ساکت و آرام نشسته و فقط نگاه می کند . از دور صاحبم را می بینم ، حتی نمی دانم که هنوز مرا دوست دارد یا نه ؟ یاد روز هایی می افتم که او عاشق من بود و مرا به مدرسه ، شهربازی ، مهمونی ، سفر و ...می برد. حالا من متر ها از او دور افتاده ام ، ناگهان باد شدیدی می وزد و صدای ترسناکی به گوش می رسد ، گویی فردی ناشی در شیپور می دمد و جیغ می کشد ، هر چه در اطرافم هست از جا کنده می شود ، یعنی پایان دنیا این جاست ؟ ناگهان از زمین کنده می شوم و با سرعت جذب لوله ای غول آسا می شوم ، صدای خاله زری را می شنوم که می گوید : "خواهر جان جارو برقی رو چند خریدین ؟ " این آخرین صدایی است که می شنوم و سپس با چشمانی باز به آغوش مرگ می روم .
حالا بقیه می دانند که سرنوشت یک دگمه ی شلوار کنده شده چیست .

۵/۱۱/۱۳۸۹

نشونه



نشونه ی روی دستم برای چیه ؟ احتمالا اونو زدم تا یه چیزی یادم نره اما چی ؟
شاید باید پول دوستمو بدم!
شاید باید یه نفر رو بکشم!
شاید تولد آدم خیلی مهمیه که نباید یادم بره!
شاید من یه نیروی امنیتی فوق سری هستم که باید دنیا رو نجات بدم و الان دچار فراموشی شدم!
شاید باید به بچه گربه ی توی کوچه غذا بدم!
شاید هم اشتباهی دستم خودکاری شده!
شاید این نشونه رو زدم برای هیچی ، واسه این که یه وقتی بهش فکر کنم و به هیچی نرسم.
نمی دونم ... فهمیدنش خیلی سخته ، خواهش می کنم اگه فهمیدین که چرا من این ضربدر رو روی دستم زدم بهم بگین ، آخه می دونین، ممکنه دنیا در خطر باشه .