۵/۱۷/۱۳۹۵

Re turn

بازگشت همیشه سخت بوده , همین که فکرت پَر بکشه به یه دوره از زندگیت , یه حس دوگانه بین حسرت و تردید
یا بازگشت به یه جای خاطره انگیز , که دیواراش حرف می زنن باهات و آینه میشن تا خود قبلیتو یادت بیارن ، مثل بازگشت به خونه اول تو یه بازی , به تلخی نیش مار و لذت یه جور امید به دیدن نردبون های بلندتر ، مثل بازگشت به محل قدیمیت , دیدن ساختمونای تازه بلند شده و موهای سفید شده فروشنده سر کوچه
زمان بهترین چیزای ما رو میگیره و ماهرانه راضیمون می کنه که داریم جلو میریم , دنیا سرگرممون می کنه تا حس هایی که فک می کنیم جزیی از وجودمونه و هر موقع بخوایم شادمون می کنن یواشکی از دلمون در بیاره ، شاید واسه یه زندانی راحت تر باشه که فک کنه این جوری براش بهتره , کنار اومدن بهترین راه نیس ولی منطقی ترین راهه , همون منطقی که تموم این دیوارا رو باش ساختن .

پایان

با این که همه تلاشا واسه رسیدن به آخر هر کاره ولی پایان همیشه حس غریبی داره. دقیقا همون لحظه آخر که همه چی تموم میشه , مثل لحظه ی بیرون اومدن از جلسه کنکور , یا یه لحظه بعد از جدا شدن توپ از پات تو آخرین پنالتی فینال جام جهانی که  بازی خداحافظیته . مثل برگشتن از بدرقه ی پسر نوجوونت به یه جای دور قبل از رسیدن به سن قانونی , مثل رسیدنت به سنگر خودی بعد کلی دویدن و رد شدن از تیر و خاک و صدای هم قطارات , پایان گاهی طعم پوچی میده , سردرگمت می کنه , مثل اولین لحظه ی رسیدن یه ماهی از برکه به دریا , همیشه دوست داشتم بدونم تو لحظه ی آخرت به چی فکر می کردی , میگن آدما حسش می کنن قبل این که برسه , شاید می خواستی تلفنو ور داری و واسه آخرین بار بهم زنگ بزنی , شاید مثل همیشه دردو جدی نگرفته بودی و زیر لب فقط گله کرده بودی , کاش می شد بفهمم , کاش می شد پا به پات به پایان برسم ولی بدونم , بشر تا امروز تو خیلی چیزا سرک کشیده ولی چه فایده وقتی واسه بزرگ ترین سوال من هنوز جوابی نداره , سوالی که اگه جوابی داشته باشه هم تو یه دنیای دیگه است , و من فقط می تونم واسش انتظار بکشم , انتظار تا رسیدن لحظه ی پایان خودم !

خودگیر

به نظرم آدمای خود درگیر اونایی نیستن که با خودشون درگیرن , اونا درگیر خودشونن , یعنی بیشتر وقتشون رو با خودشون و تو خودشون می گذرونن , همه تصمیمای مهم و کارای مهم تو خلوتشونه , خیلی خودشون رو نمی کنن تو چشم کسی , معمولا به دنیاهای مجازی اعتقادی ندارن و بیشتر براشون حفظ ظاهره , هر کی هم بهشون نگاه کنه یه پوسته ی ساده رو می بینه که معمولا براش وقتی صرف نشده , زیبایی اونا درونشونه و تو معاشرت باهاشون معلوم می شه , اونا توانایی های زیادی دارن ولی جلوی هر کسی بروز نمیدن و شناخت کاملشون حوصله می خواد
, همیشه حواستون به این آدما باشه , اونا خیلی چیزا رو نمیگن که اگه بگن خیلی چیزا عوض می شه , ولی نمیگن چون ذاتشون همینه