۵/۱۷/۱۳۹۵

Re turn

بازگشت همیشه سخت بوده , همین که فکرت پَر بکشه به یه دوره از زندگیت , یه حس دوگانه بین حسرت و تردید
یا بازگشت به یه جای خاطره انگیز , که دیواراش حرف می زنن باهات و آینه میشن تا خود قبلیتو یادت بیارن ، مثل بازگشت به خونه اول تو یه بازی , به تلخی نیش مار و لذت یه جور امید به دیدن نردبون های بلندتر ، مثل بازگشت به محل قدیمیت , دیدن ساختمونای تازه بلند شده و موهای سفید شده فروشنده سر کوچه
زمان بهترین چیزای ما رو میگیره و ماهرانه راضیمون می کنه که داریم جلو میریم , دنیا سرگرممون می کنه تا حس هایی که فک می کنیم جزیی از وجودمونه و هر موقع بخوایم شادمون می کنن یواشکی از دلمون در بیاره ، شاید واسه یه زندانی راحت تر باشه که فک کنه این جوری براش بهتره , کنار اومدن بهترین راه نیس ولی منطقی ترین راهه , همون منطقی که تموم این دیوارا رو باش ساختن .

هیچ نظری موجود نیست: