۱۰/۳۰/۱۳۹۳

آشغال

در را گشودم , باد سردی در وزیدن بود
 با اکراه و تردید برگشتم تا دوباره نگاهش کنم
 با آن نگاه همیشگی اش پرسید : داری می روی ؟
کمی مکث کردم و به آرامی سری تکان دادم
چهره اش در هم رفت , با خشم گفت :
پس چرا آشغالا رو نمی بری بذاری سر کوچه ؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست: