۹/۱۶/۱۳۹۵
کوه آتش در دلم افکند و رفت
Worng turning
خیلی سخته مانع چرخیدن یه سیاره دور خورشید اشتباه بشی , اون چند میلیارد ساله داره به این کارش ادامه میده بدون این که روشو برگردونه تا چیز دیگه ای ببینه , چند میلیارد سال و یه خورشید اشتباه که اونقد بزنه تو چشماش که کورش کنه , که نبینه این چرخیدن مدامش هیچ نتیجه ای نداره , که بعد هر سال چرخیدن تو اون بیضی مسخره و کلی رنگ عوض کردن دلخوشیش یه مدت کوتاه نزدیک شدنه و هیچ وقت به چیزی که لیاقتشو داره نمی رسه , که نفهمه اون خورشید رو به کلی سیاره ی دیگه هم هست , که ندونه اون خورشید دروغی فقط یه ستاره کوچیکه که یه ذره از اطراف محدودش بزرگتره . هیچ وقت نفهمیدین اون چیزی که اسمشو گذاشتین منظومه و از وقتی که دیدینش مجموعه ای از سیاره ها بوده یه روزی یگانه بوده , یگانه سیاره ای که اونقد دور خورشید اشتباه چرخید تکه تکه شد , تکه هایی که حتی تو دورترین فاصله ها هم چشم بسته به چرخیدن ادامه میدن , که اونقدر نمی فهمن دارن سرد و سردتر میشن تا آروم آروم نابود بشن ...
۵/۱۷/۱۳۹۵
Re turn
یا بازگشت به یه جای خاطره انگیز , که دیواراش حرف می زنن باهات و آینه میشن تا خود قبلیتو یادت بیارن ، مثل بازگشت به خونه اول تو یه بازی , به تلخی نیش مار و لذت یه جور امید به دیدن نردبون های بلندتر ، مثل بازگشت به محل قدیمیت , دیدن ساختمونای تازه بلند شده و موهای سفید شده فروشنده سر کوچه
زمان بهترین چیزای ما رو میگیره و ماهرانه راضیمون می کنه که داریم جلو میریم , دنیا سرگرممون می کنه تا حس هایی که فک می کنیم جزیی از وجودمونه و هر موقع بخوایم شادمون می کنن یواشکی از دلمون در بیاره ، شاید واسه یه زندانی راحت تر باشه که فک کنه این جوری براش بهتره , کنار اومدن بهترین راه نیس ولی منطقی ترین راهه , همون منطقی که تموم این دیوارا رو باش ساختن .