۴/۲۳/۱۳۹۳

جمع اضداد

سیاست را دوست نداشتم , بازی دادن مردم , در آن ماهر بودم , از بچگی خوب زیرآبی می رفتم , حتی یک بار در مسابقات مقام آوردم , در زندگی اما هرگز نتوانستم ، نتوانستم نه ، نخواستم .
اهل مبارزه نبودم , هر گاه به در بسته خوردم راه را عوض کردم , آنقدر که به هدف رسیدم , اما هیچ وقت دری را نشکستم , در بچگی بازی زو را دوست داشتم , یه بار به تنهایی همه را شکستم , خیلی خوب بود , تا دو روز صدایم گرفته بود , اما جنگیدم , بعد ها هرگز نتوانستم بجنگم , فقط از راهی به راه دیگر گریختم , در نظر همه خوب بودم , آدمی ساعی بدون هیچ طغیان , اما تنها پتویم می داند که من ترسویی بیش نبوده ام .
از حل معادلات زندگی گریزانم , هر وقت به مشکل خوردم سرم را به ریاضی گرم کردم . کافی بود چند ضریب کله گنده به معادله ات اضافه کنی , حجم محاسبات تو را از گذر زمان غافل می کرد , معادلاتی که حل آن ها فایده ای نداشت مگر حل کردن تو در خود .
همیشه دوست داشتم خوب باشم , پاک نبودم , در عمق وجودم ذره ای ناخالصی بود , آن را سرکوب می کردم. روند رو به رشدی بود , خوب شدم , اما ترس انتقام آن پلیدی کهنه همیشه همراهم بود .
بی احساس بودم , تنها تظاهر به شور و شوق , خنده های مصنوعی , صحبت های قشنگ , اما کنج خلوت و تاریک جایگاه اصلی من بود .
تو دار بودم , دروغگو نبودم اما ... هیچ وقت راست را کامل نمی گفتم , مرموز ,  مارموز نه , آمار دادن را دوست نداشتم , از کسانی که در کارم سرک می کشند بیزارم .
هر چه بودم خودم بوده ام , کسی را بازی نداده ام , نمی دانم تا چه زمان هستم , و اگر هستم چگونه ام , اما هر چه باشم خودم خواهم بود , کاش باشم .




هیچ نظری موجود نیست: