قضاوت های بیهوده , تظاهر در رخ کاشف تورق های گهگاهی , نگه بر رویه ای کاذب
ثواب خواندن خطی , که مفهومش نمی دانی دعا با عجز و آه اما , اجابت را نمی خواهی
چو حسی حق به جانب که , تو را در بند می دارد حقیقت را نمی فهمی , نگاهت سنگ می ماند
تو خود را عقل کل پنداری و عقلان همه مبهوت تفاخر های با نخوت , سکون در قصر بی منصور
بزن بشکن خود خود را , اگر چه دیر فهمیدی بزن شاید دم آخر , به سنگر روح بخشیدی
هم آشوبی هم احساسی , دروغی بس حقیقت سوز بزن بشکن خود خود را , نمان در حسرت دیروز
بزن هر چند این نوبت , نشان از پهلوانان نیست چه فکر زور و زر داری , کسی پیروز میدان نیست
بدان آن شیخ بی پروا , که نامش ورد دنیا شد به کابوسی فنا گشت و تمام عمر تنها شد
بزن بشکن که راهی نیست , اگر مانی فنا گردی فنا گشتن به از آن که , شوی مغلوب این سردی
هم آشوبی هم احساسی , دروغی بس حقیقت سوز بزن بشکن خود خود را , نمان در حسرت دیروز
بزن هر چند این نوبت , نشان از پهلوانان نیست چه فکر زور و زر داری , کسی پیروز میدان نیست
بدان آن شیخ بی پروا , که نامش ورد دنیا شد به کابوسی فنا گشت و تمام عمر تنها شد
بزن بشکن که راهی نیست , اگر مانی فنا گردی فنا گشتن به از آن که , شوی مغلوب این سردی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر